دوست خوبمون احسان عبیدی آشتیانی  مقاله ای رو برام فرستاند از سالهای نچندان دور سد لار.

عکسها بسیار زیبا هست و مقاله هم بسیار خواندنی.

 

روز شنبه 8 مرداد سال 1384 به لار رفتیم. دشت لار در مقابل ما قرار داشت . ساعت حدود 6 صبح بود، ماشینها در حرکت بودند ، یکی پس از دیگری ، بعضی ها سعی می کردند از دیگری سبقت بگیرند و جای بهتری را اشغال کنند. بعضی از ماشینها که به هم چسبیده بودند،خاک ماشین جلویی را که به خاطر سرعت زیاد از زمین خاکی و خشک بلند می شد به خورد ماشینهای عقبی میدادند. من در سر هوای همان نقطه قدیمی که زمان نوجوانی آنجا ماهیگیری می کردم را داشتم. پسر عمه ام که راننده بود می گفت:«هر جا که تو بگی» .منهم خوشحال شدم و گفتم:« دلم می خواهد به خلیج ،همان جای قدیمی برویم، زیرا واقعاً آنجا را دوست دارم اما هر وقت با محمد آقا می آییم ، مستقیم می رویم موسی کش، و حالا که با هم هستیم و فرصتی دست داده بیا به خاطر خاطرات خوش گذشته به خلیج برویم. » (ما آنجا را به این اسم می‌شناسیم ، خلیجی با سواحل پر از تخته سنگهای بزرگ و روان، نزدیک دلیچای)

جاده ها گمراه کننده بود ،چون به واسطه قانون جدیدی که پس از دوره ممنوعیت صید 3 ساله وضع شد ،ورود به منطقه ابتدایی سد ممنوع بود و ماشین کمتراز آنجا عبور می کرد.(باید به اطلاعتان برسانم که گهگاهی ماهیگیران به آنجا می رفتند،و از نظر اداره محیط زیست هم اشکالی نداشت ،ایندفعه یکی از آن روزها بود.)

اوّل اشتباهی به دماغه ای که روبروی محل مورد نظر ما قرار داشت رفتیم ،دوباره دور زدیم و رفتیم تا رسیدیم به خلیج .

ما در ماه تیر و اوایل مرداد سالهای قبلتر خاطره های عالی ای از ماهیگیری در آنجا داشتیم ،طول ماهیها بین 30تا 46 سانتیمتر با تعداد بسیار زیاد ، اما ایندفعه ماهیها نسبت به آن موقع که من بچه بودم (سال 1372 - 1373) فرق کرده بودند ،زیاد خبری نبود و هر ماهی ای که می گرفتیم زیر 30 سانتیمتر طول داشت، البته ما هم فرق کرده بودیم ، پدرم در این سفر جوانانه ما را همراهی نکرده بود محمّد آقا هم حضور نداشت؛ رُش(میگو) درست و حسابی هم نداشتیم چون در رودخانه هراز در نزدیکی پلور، نمی دانم چرا(البته بجر یک ذرّه) رُش پیدانمی شد؟ به نظرم رُشها تحمل فاضلابها را که به علت «جهل و نادانی» در رودخانه سرازیر می شوند، نداشتند. البته جهالت بعضی وقتها به کمک طبیعت می آید.مثلاً اگر ملّت ندانند که در فلان رودخانه پر از ماهی است، آن منطقه از آسیب حفظ می شود.

در آنجا و در همسایگی ما دو دوست بودند، که از ما علاقه مندتر و عاشق تر بودند:

این دو دوست ما ،نمی دانم طعمه شان خوب نبود یا شانس نمی آوردند چون چیزی نمیگرفتند. بعد از اینکه ما چند ماهی گرفتیم ،هر وقت سر چوب ما تکان می خورد ، می آمدند و چوب را بر می داشتند(البته ناگفته نماند که تعداد جوازهای ما زیاد بود و ماهیگیران ما کم). آنها به خیال خودشان می خواستند به ما کمک کنند،اما همش چوبها را به هم گیرمی دادند. ما چند بار ازشان در خواست کردیم که آنقدر دست به چوبهای ما نزنند و حتی اگر ماهی زد و چوب نزدیک بود بشکند هم ،چوب را در نیاورند؛ اما آنها آنقدر عشق ماهیگیری داشتند که بر عطش برداشتن چوب نمی توانستند غلبه کنند.

خلاصه هی از ما التماس کردن و هی از آنها برداشتن چوبها، فکر کنم آنها در این روش ماهیگیری تازه کار بودند؛ چون با یک حرکت چوب که ناشی از باد بود هم ،به خیال ماهی شلنگ اندازان می آمدند.آنها آدمهای خوبی بودند و من میفهمیدم که منظوری ندارند چون دو نفری وقت زیادی را صرف باز کردن گوریدگیهای (گرهها و تابخوردگیها) ریسه های ما میکردند.

ماجرای چوبهای انتظاری را که کنار بگذاریم و برویم سر اصل مطلب که همان لانسه کشی است.ما و یکی از آن دوستان عزیز در اطراف لانسه کشی می کردیم ،من به چشم می دیدم که او چطور تمام این خلیج را تمام وقت لانسه کشی می کرد. او شخصیت بسیار باحالی هم داشت که جلوتر توضیح میدهم.

وقت عصر بود که روی سنگهای داغ ، برای خودم استراحت می کردم و کیف می کردم.

همانطور که صورتم روی زمین بود صدای پای برادرم را شنیدم که دارد می آید، اول به نظر نمی رسید که خبری باشد ، برادرم کمی آب پاشید روی من ، اول فکر کردم می خواهد شوخی کند ولی وقتی صدایم زد برگشتم و...دیدم این دوست عزیز تر از جان ما ، با یک ماهی آمده که تا حالا ندیده بودم.خدای بزرگ. این یک افسانه بود که به واقعیت تبدیل شده بود.

به او گفتم: «گل کاشتی مرد». بله دوستان ،آنها تک ماهی گرفته بودند ؛تک ماهی ای که به اندازه صید تمام ماهیگیران فصل می ارزید ؛چون آن ماهی نشان دهنده طبیعت بکر لار و خدایی که در این نزدیکی است ،بود. و تو چه دانی که در زیر آن آبهای نیلگون چه خبر است؟

و من چقدر خوشبخت هستم ،آیا همچنین ماهی ای به دام هر کس که قلّاب بیندازد می افتد؟

عشق و مستی در ادبیات ما ، معانی متفاوتی از آنچه در کوچه بازار از آن برداشت میشود دارد. و من میخواهم بگویم آن نفر دوست ماهیگیر ما عاشق بود . (علائم آن: یکی دوستش بود که حرفهای میزد که به عقل جوردرنمی‌آمد و دومی مداومت عجیبش در لانسه کشی و سومی اینکه ماهی عشقی ، ماهیگیر عاشق می خواهد. احتمالاً لانسه را دیوانه وار کشیده بوده)

من عکس قزل آلا های قول پیکر را در مجله و سایتها دیده ام، یکبار هم پدرم در سال 74 یک قزل آلا در لار گرفته بود که 64 سانتیمتر طول داشت ولی این یکی از آن بزرگتر بود و با لانسه هم گرفته شده بود.

آقای ستاره ماهیگیری (در عکس 3 نفره ، نفر وسط) این قزل آلای خال قرمز بسیار چاق با طول 68 سانتیمتر را با لانسه MEPPS شماره 3 مدل خال سوسکی گرفته بود.

خال قرمز 67 سانتی

احسان عبیدی آشتیانی از تهران1384